باز پاهای خستگی ام را قرض دادم به آسمان جلی امشهر با من تلوتلو میخورد لای این روزهای الکلی املا به لای سکوت ادم ها بوق ممتد کنار جاده شدم مرگ آرام روی ترمز زد از تن زندگی پیاده شدم از خودم واقعا جدا بودم زندگی را به مرگ چسبیدم فحش هایی نخوردنی خوردم چیز هایی ندیدنی دیدماز سر زندگی بلند شدم جسم خود را درسته قی کردم آخرش مُردم و نفهمیدم زندگی را چگونه طی کردممدتی با سکوت حرف زدم عقل را از سرم در آوردم دست های نبودنم را همتوی جیب نبودنم کردممن فقط یک مترسک عوضی روی اعصاب مزرعه بودم هر طرف هر کجا مرا بردند راه را بی اراده پیمودم راه رفتم بدون پاهایم راه رفتم کنار آزادی جبر را بین راه گم کردم فارغ از لذت و غم و شادیاز مکان و زمان گریز زدم تا کمی هم خود خودم باشم آنچه باید نمیشدم شد تا آنچه باید نمیشدم باشمروی چشمان عشق اشک شدم اخر از اتفاق افتادم آن قدر درد را سبک کردم مثل نور از چراغ افتادمناگهان مرگ میرسد از راه همه ی زندگی همین بوده ست ما اگر از دوباره زنده شویم مرگ یک اتفاق بیهوده است 220...
ما را در سایت 220 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : khiyalekohne بازدید : 106 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 10:54